روزی سوسکی به سوسک دیگر گفت : میایی سوسک دخترم شوی؟ سوسک دختر جواب داد: نه عزیزم , بیا باهم سوسک معمولی باشیم!!! و بدین سان سوسک پسر سالهای سال تنها در گوشه دشویی گذارن عمر کرد تا نهایتا با یه قبضه دمپایی جان به جان آفرین تسلیم گفت
و اما سوسک دختر بعد از اشنایی با سوسک سیاه بالدار که گه های فراوانی
داشت ازدواج کرد و به گه خوریه خود ادامه داد و از او جدا شد و مهریه اش را
به اجرا گذاشت و کلی گه بدست اورد و به زندگی خوش خود رسید... :|
چه سرنوشت غریبی
الان این از تراوشات ذهنیه خودت بود؟
ماشالا دغدغه