جشنواره فیلم ابوظبی

نظرات 2 + ارسال نظر

مهسا ملکی دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 18:42

وب باحالی داری..کوتاه و شیرینهبا یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم توی دستش. او یک شکلات گذاشت توی دستم.
من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم، سرش را بالا کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم، گفت: « دوستیم؟» گفتم: « دوست دوست »
گفت: « تا کجا؟» گفتم:« دوستی که تا ندارد.» گفت:« تا مرگ» خندیدیم و گفتم:« من که گفتم تا ندارد »گفت:«باشد تا پس از مرگ »گفتم:« نه نه نه تا ندارد» گفت:« قبول تا آنجا که همه دوباره زنده می شوند یعنی زندگی پس از مرگ با زهم باهم دوستیم تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم» خندیدم گفتم:« تو برایش تا هرکجا که دلت می خواهد یک تا بگذار. اصلاً یک تابکش از سر این دنیا تا آن دنیا . اما من اصلاً تا نمی گذارم.»
نگاهم کرد . نگاهش کردم باور نمی کرد می دانستم، او می خواست حتماً دوستی ما تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی فهمد .