آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه
یه روزنامه ی اردنی خبر زده که آمریکا چهار شنبه به ایران
حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو یه سایت فارسی
من چهارشمبه چک دارم
ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه
منم چهارشنبه امتحان دارم. موندم چیکار کنم. برم جنگ؟ نَرَم جنگ؟
پس چرا ساعت شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم
حالا من چی بپوشم؟
ما شماره ماشین مون فرده، فک نکنم بتونیم دراین حماسه آفرینی حضور بهم برسونیم
میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت ببرن آمریکا
سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج شنبه جعمه بریم دَدَر
شام هم میدن؟
ایول، بالاخره یه بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم! تازه اگه اسیر نشم و برگردم
بگو سر راه نون بگیره
ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای
جمعه خیلی دلگیره. آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن
بعد ازناهار
مسافر اول : تاسکی... تاسکی... واسا سوار شم
مسافر دوم: خخخخخخخخخ :))
مسافر اول :زهر مار به چی میخندی !؟
مسافر دوم: عزیزم تاسکی یعنی چی !؟ این که تاسکی نیست
مسافر اول: خو پ چیه !؟
مسافر دوم: این شصخیه نه تاسکی
یک
ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ.
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻠﻮﺍﻧﺎﻧﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ
ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ.
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺷﻤﺎ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ.
... ﻭ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺯﺩﺍﻥ
ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﺑﺎ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
یک ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ۱۰ ﺗﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ یکی ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ
ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻭﻥ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﻨﻮ
ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ.
طرف
با ماشین قراضه ش میزنه به یه ماکسیمای نو.
با هزار زور و زحمت از راننده رضایت میگیره.
تو 4 راه بعدی دوباره میزنه به همون ماکسیما.
سرشو از ماشین بیرون میاره میگه : برو برو منم
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻭﺭﺍﺀ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ؟
ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻓﮑﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺗﻮﻗﻒ ﺯﻣﺎﻥ
ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺍﻻﺕ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ
ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ
ﺁﯾﻨﺪﻩ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺭﻓﺘﻦ ﺁﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻣﮑﺎﻥ
ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ
ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻥ
ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯﺵ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯼ
دامنهای ترسناک از ارواح سنگی در کوههای
البرز
شمال غرب تهران، اتوبان کرج، ایستگاه ورداورد، منطقه
وردیج و واریش
نه
اهل دودم
نه ولگردم
نه اهل پارتی و مهمونیم
نه اهل رفیق بازیم
خدایا یه سوال فــــَـنی
هدفت از خلق انگل بی مصرفی مثل من چی بوده دقیقا!؟
قراره به پیامبری منصوب بشم!؟
خوش به حال پسرااااااااااااااا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
مغز ندارن .. راحتن.
دخدرا موج مکزیکی و نمیبینم
زنان قبیله های سنتی اتیوپی برای آنکه بتوانند در آینده همسر خوبی پیدا کنند دست به اقدامی فوق العاده عجیب می زنند.
زنان
قبیله های خاص اتیوپی از همان دوران کودکی خود لب پایینشان را سوراخ می کنند تا در
آینده بتوانند آن را گسترش داده و در درون آن همچون گوشواره ، اشیای خاص خود را
جادهند.
این کار عجیب نوعی روش زینتی برای زنان در اتیوپی محسوب می شود تا با گذاشتن
اشیایی شبیه به بشقاب در درون لب پایینی خود شانس بیشتری برای یافتن شوهری ایده آل
در آینده از بین مردان قبیله داشته باشند.
شناگر ایران بین ۸نفر، هفتم شده!
بعد مربی شنای ایران میگه فراتر از حد انتظار ماظاهر شده!!
لامصب انتظار داشته یارو غرق شه؟!!
گدا داشتیم تو محلمون ، هرچى خیابون شلوغ تر میشد این فلج تر میشد
یه بار راهپیمایى شد این رفت تو کما
من
موندم این دختر لاغرا دیگه چرا ساپورت میپوشن
آدم شب خواب ملخ دو پا میبینه بعد از دیدن اینا
قرار
بود با یه اسب سفید برم دنبال دخترِ آرزوهام .بعد به این نتیجه رسیدم لامصــب یکی دو تا نیستن که
حالا قرار شده یه وَن بگیرم یکی یکی برم دنبالشون...
خخخخخخخ
غضنفر میره قنادی، میگه:
ببخشید کیک هفتاد طبقه دارید؟!
یارو میگه: نخیر نداریم
. فردا دوباره غضنفر میاد، میپرسه: شرمنده، کیک هفتاد طبقه دارید؟
باز قناده میگه: نخیر نداریم.
خلاصه یک هفته تمام هر روز کار غضنفر این بوده که بیاد سراغ کیک هفتاد طبقه بگیره و قناده هم هرروز جواب میداده که نداریم.
آخر هفته قناده با خودش میگه: این بابا که مشتری پایس...
بگذار یک کیک هفتاد طبقه براش بپزیم، یک پول خوبی هم شب جمعهای بزنیم به جیب.
خلاصه بدبخت قناد تمام پنج شنبه-جمعه رو میگذاره یک کیک خوشگل هفتاد طبقه ردیف
میکنه
. شنبه اول صبح غضنفر میاد، میپرسه: ببخشید، کیک هفتاد طبقه دارید؟!
یارو با لبخند بر لب میگه: بله که داریم، خوبشم داریم!
غضنفر میگه: قربون دستت، 500 گرم از طبقة بیست چهارمش به ما بده
بعضی وقتا دروغ خوبه
...................................
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه
مادر ...
میدونم میشنوی همه کلماتو
به هم ریختی هر چی من ساخته بودمش با تو
تحمل کردم هم نازو، هم اداهاتو
با تو ساده بودم ، نه یه آدمه ناتو
من که میمردم تا ببینم خنده هاتو
بگو چی شد که دستامون از هم جدا شد
بگو چی شد که یهو اومد جامو گرفت
آخه بی معرفت جوابه حرفامو بده
حتی زنگ که میزنم بهم رَدی میدی
بگو چیکار کردم که ازم بدی دیدی
بدونه تو، تو آسمون حتی ستاره ندارم
بگو کجایی که بیام سر رو شونه هات بذارم
کاش میدونستم ، که بودم بازیچه دستت
خوب میدونم که اون بالا خدایی هستش
که میبینه چطوریه باز روزو حالم
مثه پرنده ای شدم که سوخت پرو بالم
بیا ببین که تو بدترین روزگارم
بیا برگردو بگو باز دوست دارم...
یکم
بیشتر هوای اینایی که مارو می خندونن داشته باشیم
اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن...
تفاوت
دانشگا قبول شدن دخترا و پسرا
دختر اولی: اخ جون بلاخره دانشگا قبول شدم
دختر دومی: مبارک باشه محیطش چجوریه سطح اموزشیش بالاست؟
دختر اولی: اره خیلی خوبه سطحشم خیلی بالاست ازلحاظ اموزش
حالا پسرا
پسر اولی: اخ جون بلاخره دانشگاه قبول شدم
پسر دومی: مبارک باشه دخترم داره؟
پسر اولی:اوف بیا ببین.عجب تیکه هایی داره. چه دافایی داره ، اصن هتله
لامصب.
حالا
دیگه اینجا مثل خونه میمونه،
اگه تا 24 ساعت برنگردی،
معنیش اینه که یا گم شدی , یا مردی , یا مریضی , یا تصادف
کردی
مادر باردار پس از کشتن سه فرزندش، خود را از ساختمان چند
طبقه پرتاب کرد.
فیونا اندرسون پیامی نا امید کننده در صفحه شخصی اش ارسال کرد
و در آن اعلام کرد شریک زندگی اش او را بخاطر زن دیگری ترک کرده است.
این زن 23 ساله تصاویر سه فرزندش را با این پیام در صفحه اش قرار داد : "من همیشه شما را دوست دارم و هرگز ترکتان نمی کنم".
چند ساعت بعد همسایه ها بدن خانم اندرسون را هنگامی که صدمات زیادی دیده بود در پیاده رو جلوی منزلشان مشاهده کردند و به سرعت با فوریت های پزشکی تماس گرفتند. با وجود اینکه آمبولانس و امداد هوایی خود را به محل حادثه رساندند ولی خانم اندرسون در دم جان داده بود.
پس از اینکه پلیس از مرگ زن مطمئن شد به داخل منزل رفت و در آنجا جسد 3 کودک را یافت.
پدر این سه فرزند که در شهر دیگری زندگی می کند گفت: امروز صبح تماس تلفنی داشتم که به من گفتند اینجا یک نفر خودکشی کرده است و من احساس کردم همسرم است.
مردم برای ادای احترام به مرگ این سه کودک تعداد زیادی اسباب بازی به درب منزل آنها آوردند
دبستان بودم با خوشحالی دست تو نمرم بردم و ۹ رو کردم ۱۹ .
بردمش پیش بابام گفتم ۱۹ شدم جایزه میخوام.
اونم گوشم رو گرفت و گفت حالا برا ۹۱ که گرفتی چی میخوای ؟