کودک شیشه پاک کن
میان ماشینها می چرخید
با دستمالی
چرک
به بهانهی پاک کردن شیشهها
اما هیچ
کس او را نمی دید ...
هیچ کس
سکهای به کاسهاش نمیانداخت ...
یک روز
اتوبوس بیحواسی جانش را
گرفت
و
خیابان به ناگهان
کفاره باران
شد
از اسکناسهای بیحاصل ...
"چه تلخ
است فقر"
« میدان خراسان / تهران / ایران
این همه رفت و امد اونجاست،یه انسان نبود که کمکش کنه،برسونتش بیمارستان،حداقل جنازش تو خیابون نمونه؟؟؟؟؟
خیر سرمون ادمیم...
واااااااااااااااای چقد دردناک
قلبم دردگرفت
دل میخواد بیشعور باشی دل میخوداد هر روز تو این خیابونا با چشای هیز دنبال کثافت کاری باشی و همه ی اونایی که از کنارت میگذرن و بهت نیاز دارن و نبینی....دل میخواد آدم نباشی....
کوچولو مامانت میدونی چی به سرت اومده؟کاش پا میشدی و همه یاون پولارو جلوشون مینداختی