میدونم میشنوی همه کلماتو
به هم ریختی هر چی من ساخته بودمش با تو
تحمل کردم هم نازو، هم اداهاتو
با تو ساده بودم ، نه یه آدمه ناتو
من که میمردم تا ببینم خنده هاتو
بگو چی شد که دستامون از هم جدا شد
بگو چی شد که یهو اومد جامو گرفت
آخه بی معرفت جوابه حرفامو بده
حتی زنگ که میزنم بهم رَدی میدی
بگو چیکار کردم که ازم بدی دیدی
بدونه تو، تو آسمون حتی ستاره ندارم
بگو کجایی که بیام سر رو شونه هات بذارم
کاش میدونستم ، که بودم بازیچه دستت
خوب میدونم که اون بالا خدایی هستش
که میبینه چطوریه باز روزو حالم
مثه پرنده ای شدم که سوخت پرو بالم
بیا ببین که تو بدترین روزگارم
بیا برگردو بگو باز دوست دارم...
احساست قشنگه،ایشالا هرچی خیره برات اتفاق بیفته
اما لطفا دیگه از خودت شعر در نکن
امین جان سرت به جایی خورده؟؟ بهت نمیاد ازین مطلبا بنویسی!!
امییییییییییییییییییننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
دلت گرفته اس داداشممممممممم.........بابا نبینم غمت و پسررر
چی شدهههههههههههههههههههه
رفتنت مثله یه حادثه برام موندنیه
حالا آواز سفر کردن تو خوندنیه
لحظه ها، ثانیه ها طاقت موندن ندارن
می سوزونن اما خب فکر سوزوندن ندارن
یه روزی لحظه هامون رنگ بنفشه ها بودن
تو هوای خونه مون عطر آلاله ها بودن
حالا اون اسب بزرگ آهنی منتظره
تا تمومی وجود منو همراش ببره
می بره هر چی رو که بود ونبود
من می شم شناور مسیر رود
بدرقه کلام تلخ رفتنه
واسه من تجربه ی گسستنه
این شعره خیلی قشنگه.مال کیه؟
ماله من دیگه