یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم...
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن
آشغال های ریزی بودکه روی فرش ریخته شده بود...
من و خواهرم حسابی به این کارش
می خندیدیم !
چون می گفتیم چه کاریه ؟!
ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!!
چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...
بهتره اصن بچگیت یادت نیاد
آره دقیقا همینطوره نمیدونم چه فلسفه ای پشت این ماجرا هست!!!
خیلی زیبا بود این متن!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
اصن یه چیزی بود که....میدونی چیه؟! چنین پستی از تو بعید بود
دمت گرم...
واقعا؟؟؟
آره واقعا وقعا