رو به فردا RO be FARDA

**<مطالب خواندنی><عکسهای زیبا و کمیاب><سرگرمی><خبر><سینما>**

رو به فردا RO be FARDA

**<مطالب خواندنی><عکسهای زیبا و کمیاب><سرگرمی><خبر><سینما>**

کاسه های چوبی

پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر، عروس و نوه خود زندگی کند.
دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود.
هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت و شکست.
پسر وعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم، وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد.
بعد از اینکه یک بشقاب ازدست پدر بزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد.
هر وقت هم خانواده او را سرزنش میکردند، پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت.
یک روزعصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهارساله خود شد که داشت با چند ته چوب بازی میکرد.
پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داری چی درست میکنی؟
پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید، در آنها غذا بخورید!

نظرات 6 + ارسال نظر
Mr PACT پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 23:27 http://misaghetanha.blogsky.com

دست پسر بچه درد نکنه. دمش گرم.

fatemeh جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 13:39

ملودی جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 16:49

الهی بمیرم. پیرمرد بیچاره. دلم گرفت امین.

مستانه جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 18:46 http://mastanegh.blogsky.com


امین اشکمو در اوردی :(

ati دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 09:14

دست پسره درد نکنه . چیزی که عوض داره گله نداره .

سمیرا دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 16:13

خیلی خوبه که بفهمیم هر کاری که انجام بدیم یک روز و به یک صورت به ما بر می گرده این یه قانونه کارمای طبیعته و کاریش نمیشه کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد