یکی از دوسام چن وقت قبل تعریف میکرد.یه شب خالم اینا بودن خونمون.
پسر بزرگش محمد زد پَسه کله داداشه
۵ سالش پویا.جوری که مثه تف چسبید کف زمین.
همه منتظر بودیم پویا بلند شه مثه اسب
شیهه بکشه حمله کنه به محمد که این کارو نکرد!!
فردا صبحش چند باری زنگ زدم به محمد جواب نداد.زنگ زدم خالم میگم محمد کجاست؟!!
خالم با خونسردی کامل: محمد تو اورژانسه!
من: چرا چی شده؟!!
خالم: پویا صبح زود وقتی همه خواب بودیم رفته تو اتاق محمد با ناخن
گیر نوکه پستونشو چیده!
عجب پسر بی شعرو انتقام جویی بوده.بزرگ شه چی میشه