دو تا از دخترای فامیلمون داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم حرف میزدن.
اولی می گه:من اونقدر لاغر بودم که وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم.
دومی می گه: این که چیزی نیست، من یه بار یه آلبالو رو با هسته قورت دادم، همه ی فامیلامون می گفتن اوا پرستو چند ماهه حامله ای؟؟؟
ضایع این که جک بود من خونده بودم