یه روز یه کامیون گلابی داشته توی جاده می رفته که یه دفعه می افته توی یه دست انداز، یکی از گلابی ها می افته وسط جاده، بر میگرده به کامیون نگاه میکنه و میگه:
گلابیها، گلابیها!
گلابیها میگن: گلابی، گلابی!
کامیون دورتر می شه، صداشون ضعیف تر می شه.
گلابی میگه: گلابیها، گلابیها!
گلابیها می گن: گلابی، گلابی!
باز کامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابیها، گلابیها!
اما صدای گلابی دیگه به گلابیها... نمیرسه!
گلابیها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزن به موبایل گلابی، اما چه فایده که گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمیداده!
گلابی یه نفر رو پیدا میکنه که موبایل دولتی داشته، زنگ میزنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابیها، وقتی که گلابیها گوشی رو می گیرن.
گلابی میگه: گلابیها، گلابی ها!
گلابی ها می گن: گلابی، گلابی!
هنوزم دوست داری ادامه بدی؟
عجب اشتیاقی بابا...