یکی دوسام میگفت
یه بار بابامو بردم دانشگاه، گفتم همینجا تو حیاط بچرخ تا من بیام.
بعد که برگشتم دیدم نشسته زیر آلاچیق با ۷-۸ تا دختر، براشون چایی گرفته داره از خاطرات جوونیش تعریف میکنه. وقتی نشستیم تو ماشین چند تا کاغذ داده به من میگه بیا برات شماره تلفن گرفتم،فقط این ۲ تا که جلوش علامت گذاشتم شوهر دارن!!!!
واقعااااااا
che babae open mind bode