یکی میگفت:یه عروس داریم خیلی گشا..!
یه روز مامانم و خواهرم خواستن با زبون بی زبونی به این حالی کنن ظرفارو بشوره. نشستن فــک کردن تصمیم گرفتن تعارف الکی بکنن شاید این حالیش شد و این حرفا...
مامانم : نه اصلا نمیذارم دخترم تو بشوری بیا اینور من میشورم زحمتت میشه
آبجیم: نه مامان شما مریضی برین استراحت کنین من میشورم.
یعنی 10 دقیقه بکــِش بکــِش بود تو آشپزخونه که یهو عروسمون اومد گفت:
"دعوا نکنین یکیتون الان بشوره یکیتون هم شام میشوره