برای اونا یی که فک میکنن مشکلاتشون از همه بیشتر و افسردن...
در ادامه...
طبقه ۹، زوج خوشبختی رو دیدم که با هم زد و خورد میکردن
طبقه ۸، "پیتر" محکم و قوی رو دیدم که داره گریه میکنه
طبقه ۷ "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستشه
طبقه ۶، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره
طبقه ۵، "هنگ" بیکاره و هنوز در روز هفت تا روزنامه می خره تا یه کار پیدا کنه
طبقه ۴ آقای "وانگ" که خیلی محترمه سعی میکنه لباسای خانومش رو بپوشه
طبقه ۳ "رز" دوباره داره با دوست پسرش دعوا میکنه
طبقه 2، "لیلی" هنوز به عکس شوهرش که از شش ماه پیش گم شده خیره میشه
قبل از اینکه از ساختمون بپرم فکر می کردم بدشانس ترین آدمم
الآن فهمیدم هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره
آدمایی که دیدم الآن دارن به من نگاه می کنن
فکر کنم الآن که من رو می بینن، احساس می کنن وضعشون اونقدرا هم بد نیست ...
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم
تشنه لب، عمر بسر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم
خیلی باحال بود دمت گرم امین