من از این فاصله ها بیزارم
من توو عشق تورو کم دارم
من دلم میخواد کنارم باشی
میتونی همیشه یارم باشی
میتونی فاصله رو برداری
یا منو تو حسرتت میذاری
تو که هم صحبت این شبهامی
آخرین دلخوشی دنیامی
به تو وابسته شدم این روزا
تورو هرشب میبینم تو رویا
بگو درکم میکنی میفهمی
یا که بی تفاوتی بی رحمی
به تو وابسته شدم این روزا
تورو هرشب میبینم تو روی
ا
میدونی چقد برات دلتنگم
من با احساس خودم میجنگم
من با احساس خودم میجنگم...
خیلی قشنگ بود.......خیلی خیلی........
عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند..........
زیبا بود...مرسی
می توانی تو به لبخندی یک به یک فاصله ها را برداری....
خیلی قشنگ بود...
باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم.....شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم
و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن رویایی که دست من را به دستان گرم تو میرساند.آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.
در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند، گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده
و چه زیباست رویای با توبودن.......
این حرفای دل یه عاشق می تونه باشه
در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان در پشت کوه ها به خواب میرود و آسمان آبی سرخ و دلگرفته میشود ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است و دستانم محتاج دستان تو هست و آرزوی شانه های مهربانت را میکنم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم را نمیشنوم ، و در حالی که آرزوی آغوش گرمت را دارم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این لحظه های سرد و نفسگیر ، در این لحظه هایی که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من میگذارد و در حالی که بغض غریبی در گلویم نشسته است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این شب بی ستاره ، در این شبی که مهتاب به خواب رفته است و آسمان وجودم تاریک تاریک است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این دنیای بزرگ و در این سرزمین بی محبت در حالی که پاهایم خسته از رفتن است و گونه ام خیس از اشک ریختن و پیش خود نام تو را زمزمه میکنم ، و آرزوی تو را دارم ،
دلم هوایت را کرده است عزیزم
نمیدانم که او دانست دلیل گریه هایم را
نمیدانم که او حس کرد حضورش در سکوتم را؟
نمیدانم که میدانست که من از عشق او هستم؟
وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم
به سکوت سرد مرداب قسم، که تو نیلوفر چشمان منی
و دل خسته ی من می ترسد ، که تو پژمرده شوی
که مرا تو به فراموشی شبها سِپُری
که مبادا به دلم رنگ سیاهی بزنی
و به شبهای امیدم ، تو تباهی بزنی
می دونی چقدر برات دلتنگم
تو که هم صحبت این شبهامی
آخرین دلخوشی دنیامی
به تو وابسته شدم این روزا
تورو هرشب میبینم تو رویا
مرسی
خیلی قشنگ بود ممنون از شعر زیبایی که گذاشتی
از قیصر بخاطر خوندن این شعر قشنگ ممنونم.................
البته از شما هم ممنون واقعا زیباست
چه حسی